میثم مهدیار در پاسخ به مطلب منتشر شده در سایت الف به عنوان " آیا اسکار فرهادی دستاوردی برای نظام است؟ خطاب به نویسنده آن نوشته است:
دوست عزیز جناب آقای فاتحی زاده!
از مقدماتی که کنار هم چیده اید، نتیجه ای که گرفتید حاصل نمی شود. ساده ترین دلیلش آن است که شما اهدای اسکار را تنها شاهد تجربی بر فرضیه خود یعنی" تصمیم غرب برای تعامل فرهنگی با ایران" گرفته اید که آن هم در یک نگاه جامعه شناسانه و نماد شناسانه و به دور از ساده انگاری دچار چالش می شود.اما برای من دو گزاره در یادداشت شما جالب توجه بود که در ادامه سعی می کنم نکاتی را در مورد آنها متذکر شوم:
اول: آنجایی که فرموده بودید: "این فیلم مانند بسیاری دیگر از فیلمها تصویری خاکستری از ایران ارائه میدهد که میتواند در رده فیلمهایی قلمداد شود که ابرقدرتها با تکنیکی قوی به نقد خود در آن میپردازند"
دوم: آنجایی که نوشته بودید: "فیلم جدایی نادر از سیمین ... به هیچ وجه یک تصویر تیره و تاریک از ایران نمایش نمیدهد".. در ادامه سعی می کنم توضیحاتی را برای روشن تر شدن بحث خدمتتان ارائه کنم.
احتمالا اشاره شما در گزاره اول به فیلمهایی است که اسمش را میتوان گذاشت «امریکا علیه امریکا»، و هر وقت در سینمای امریکا مطرح شده، عدهای را به تعجب واداشته که چگونه مناسبات سیاسی و امنیتی یک کشور در سینمای همان کشور اینطور بیپروا نقد میشود. آیا در سینمای امریکا خط قرمز وجود ندارد؟ آیا این مدلی است که به مخالفین تا حدی اجازهی مخالفت میدهد؟
رقصنده با گرگ (کوین کاستنر ـ ۱۹۹۰)، آخرین سامورایی (ادوارد زوییک ـ ۲۰۰۳) و آواتار (جیمز کامرون ـ ۲۰۰۹) را می توان همگی از زمره این جریان نقادانه "آمریکا علیه آمریکا"به حساب آورد. روند هر سه فیلم در نهایت پشیمانی انسان آمریکایی (و در اصل مدرن غربی ) از ظلم هایی است که در حق طبیعت، انسان واقعی و خردهفرهنگهای دیگر روا داشته است. انسان مدرنی که در ابتدا فکر میکرد با از سر راه برداشتن خردهفرهنگهای مزاحم به خوشبختی می رسد،ولی بعد میفهمدخرده فرهنگ مزاحم، خودش است. این تحولی است که در این فیلمها اتفاق میافتد: مدلی از اعتراض فرهنگی ـ اجتماعی در مقابل هنجار موجود در نظام امریکا یا همان شیوهی زندگی امریکایی (American Lifestyle).
اما این فیلمها چرا حمایت میشوند؟ سیاست اتاق فکر هالیوود چیست که این جریان ادامه دارد؟ آیا صرفاً یک قرص مسکن است که هر وقت از کشتار سرخپوستها و سیاهپوستها و خاورمیانهایها دچار عذاب وجدان میشوند، آرامشان میکند؟ خیر، هدف نهایی این فیلمها بیش از این است: در همه این فیلم ها «منجی در نهایت یک امریکایی است.» این یعنی هیچکدام از خردهفرهنگها که میفهمیم اصل فرهنگاند، نمیتوانند مدافع خودشان باشند، بلکه فقط یک قهرمان امریکایی، با توجه به شایستگیهای ذاتی انسان امریکایی میتواند و باید به این مقام برسد. اوست که میتواند پشت اژدهای سرخ بنشیند. اوست که مظهر عدالت و آزادی است.و نهایتاً نبرد امریکایی خوب با امریکایی بد «به نفع امریکایی خوب» تمام میشود.چنین است که این فیلمها در بین خطوط قرمزی که در امریکا هم وجود دارد، توجیهپذیر و تحملپذیر میشوند. در نهایت این فیلم ها یک نقد درون گفتمانی در فرهنگ آمریکایی هستند. وقتی رقصنده با گرگ ساخته شد، مقالهای از شهید آوینی خواندم که پرسیده بود چگونه میشود یک امریکایی با فیلمی ظاهراً منتقدانه نسبت به مناسبات اجتماعی امریکا اینگونه مطرح شود؟ شهید آوینی نتیجه گرفته بودند: گاهی ظاهر یک فیلم انتقاد از مناسبات اجتماعی یک سرزمین است، اما در باطن تأیید آنجاست.اما آیا فیلم آقای فرهادی هم آن گونه که شما پنداشته اید مانند هالیوود یک تصویر خاکستری برای نقد شرایط موجود است؟(1)
در اینجا به گزاره دوم شما می رسم که فرموده اید این فیلم به هیچ وجه سیاه نمایی نیست.در این فیلم فرضیه بنیادی قصه از زبان سیمین در ابتدای فیلم این گونه به قاضی بیان می شود:" «من ترجیح میدهم که (ترمه) تو این شرایط (ایران) بزرگ نشه».در واقع فرضیه اصلی فیلم بیان کننده آن است که فضای داخل برای تربیت و یا به تعبیری که در ادامه در فیلم خواهیم دید،برای زندگی اخلاقی وی در ایران مناسب نیست و راه حل نیز تنها خروج از ایران است. کارگردان سعی می کند هنرمندانه این فرضیه را در داستانی که در فیلم روایت میکند، اثبات کند.
ادامه قصه بر محور عنصر دروغگویی همهی شخصیتهای فیلم پیش می رود؛ «ترمه» در دادگاه شهادت دروغ میدهد، «معلم ترمه» هم دروغ میگوید، «نادر» به دروغ میگوید از بارداری راضیه بیخبر بوده است، «حجت» هم راضیه را توصیه به قسم دروغ خوردن میکند. اما تنها کسی که دروغ نمی گوید سیمین است. البته کارگردان به خوبی می داند که اگر در این قصه سیمین هم دروغ بگوید، فرضیه اصلی فیلم "خود به خود" باطل می شود. بنابراین کارگردان در چند جای فیلم نشان میدهد که «سیمین» یعنی صاحب فرضیه خروج از ایران دارای شخصیت اخلاقی است و علی رغم فضای نامساعد جامعه ایران توانسته اخلاقی بماند، و در واقع به کمک هم ذات پنداری که مخاطب با برخورد مثبت با قهرمان فیلم پیدا میکند، راه نفوذی برای القاء پیام به مخاطب مییابد. حتی در عنوان فیلم(جدایی نادر از سیمین) هم گفته شده است که این «نادر» است که میخواهد از «سیمین» جدا شود، یعنی روال طبیعی در شرایط موجود خروج از جامعه ایرانی است و حال که نادر نمی خواهد به این روال منطقی و طبیعی گردن نهد لاجرم از قهرمان فیلم یعنی "سیمین" جدا می شود.
پیام نهایی فیلم این است که : جامعه ایران در وضعیت و شرایطی است که موجهترین طبقات اجتماعی که میخواهند اخلاقی زندگی کنند، نمیتوانند و علی رغم خواست قلبی خود مجبور به دروغ گفتن هستند که دروغ در اینجا تنها یک عمل و فعل غیر اخلاقی نیست، بلکه مهمترین نماد بی اخلاقی جامعه است. یعنی جامعه ایران شرایطی دارد که نه تنها آدمهای معمول بلکه موجهترین آدمهای جامعه که میخواهند زندگی اخلاقی داشته باشند، نمیتوانند اخلاقی زندگی کنند. و این امر دامن گیر نسل بعدی (فرزندان آنها) نیز میشود. بنابراین برای زندگی اخلاقی راهی جزء خروج از ایران نیست و در نهایت هم سیمین از ایران خارج می شود.(2)
برادر عزیز!
نقد معمولا یک سویه ی اصلاحی دارد و نقاد دغدغه اصلاح دارد و به جنگ مشکلات رفته و سعی می کند راه حلی برای مشکل تدارک ببیند. همه ما می دانیم که زندگی برزخی میان سنت و مدرنیته امروزین ما باعث گسترش انواع دروغ در جامعه ما شده است. اما راه حل چیست؟ ترک کردن ایران! آیا دروغگویی ذاتی فرهنگ و سنت جامعه ایرانی است که برای از بین بردن دروغگویی فقط یا باید آنرا ترک کرد و یا کلا فرهنگ و سنت را کنار گذاشته و فرهنگ جدیدی (مدرن) جایگزین آن کرد؟ آیا فرهنگ و سنت ما ایرانی ها هیچ نقطه مثبت دیگری در کارنامه خود ندارد و به کل باید به کناری گذاشته و ترک شود؟
بر خلاف آن جریان جامعه شناختی ای "آمریکا علیه آمریکا" در هالیوود که در نهایت آمریکایی خوب را در برابر آمریکایی بد می گذارد و او را منجی شرایط تباه شده نشان می دهد ، قهرمان فیلم آقای فرهادی به جای ماندن و جنگیدن و اصلاح کردن، جلای وطن می کند زیرا که کارگردان باور دارد که این جامعه چیزی برای اصلاح ندارد.
دوست عزیز!
البته باید بدانید که آقای فرهادی به تنهایی به این نتیجه نرسیده است. سیری در آثار روشنفکران ما در یکی دو دهه گذشته که به تاسی از نگاههای شرق شناسانه غربی درباره تاریخ،فرهنگ و سنت ایرانی نوشته اند به خوبی نشان خواهد داد که پیش فرض های اصلی فیلم فرهادی کجا تولید شده اند.
همانطور که خود نیز اشاره کرده اید و می دانید پس از پیروزی انقلاب اسلامی و کوتاه شدن دست غرب از منافع استراتژیک خود و تبدیل شدن ایران به تهدید بالقوه ،غرب در صدد تسلط جغرافیایی بر ایران برآمد. در قضیه جنگ تحمیلی وقتی آمریکایی ها با ماهواره های جاسوسی شان ، فرانسوی ها با میراژهایشان ،شوروی ها با تانکهای تی ۷۲شان ، آلمانی ها با سلاح های شیمیایی شان و اعراب با دلارهای نفتی شان به نتایج دلخواه نرسیدند و "فرهنگ غنی ایثار،مقاومت،شجاعت و شهادت" ایرانی مانع از اشغال ایران و سلطه مجدد جغرافیایی غرب بر ایران شد، آنان به این نتیجه رسیدند که باید صحنه جنگ عوض شود و ابتدا این فرهنگ به یغما رود. یکی از این مسیرها تحقیر فرهنگ بومی در چهارچوب نظریات شرق شناسانه بود که در یکی دو دهه گذشته بسیار در ادبیات جامعه روشنفکری ما نیز گسترش یافته است. نگاههایی که در آنها شرقی ها و بالتبع ایرانیان را ملتی اقتدار گرا، تک رو، خشونت طلب، دروغگو ، قضا قدری ،تنبل، دو رو، چاپلوس و... نشان می دهند که هیچ ویژگی مثبت ِقابل توجهی در تاریخ ایران به خصوص بعد از اسلام نداشته اند . غربگرایان به خوبی فهمیده اند که تنها با له کردن و هدم این فرهنگ غنی و ریشه دار است که می شود راه را برای تسلط دوباره فرهنگ غرب بر ایران باز کرد و به اصطلاح "مدرن" شد.از همین روست که پیاده نظام هژمونی غرب در علوم اجتماعی در ایران به راه افتاده و پرچمداری تخریب این فرهنگ را بر دوش گرفته است. عناوینی چون "زوال اندیشه سیاسی،جامعه شناسی خودمانی، خلقیات ما ایرانیان ، فرهنگ و توسعه سیاسی در ایران، استبداد زدگی ما ایرانیان ، توهم توطئه و ..." ازنویسندگانی چون کاتوزیان و بشیریه و طباطبایی وزیبا کلام و... تنها عنوان تعدادی از این کتابها و مقالات هستند که به اصطلاح با روانشناسی اجتماعی ایرانیان هدم فرهنگ و اخلاق ایرانی را در دستور کار خود قرار داده اند تا توجیه لازم برای مدرن شدن ایرانیان از نظر فرهنگی فراهم شود.
البته من منکر وجود و بروز خصلت های منفی در فرهنگ خودمان نیستم اما نقد این وجوه منفی و تلاش هنری برای اصلاح آن را از هدم و ترک کلیت آن جدا می پندارم. نمی دانم داستان فیلم تحسین شده رضا میرکریمی یعنی"زیر نورماه" را به خاطر دارید یا نه؟ در آن فیلم طلبه جوان که برخی از مشکلات اقتصادی و اجتماعی در جامعه ایران را دیده بود در پوشیدن لباس روحانیت تردید داشت.اما در نهایت و در سکانس آخر چاره کار و رفع مشکلات را در پوشیدن لباس دید.جناب میرکریمی تعریف می کرد: هیات داوران یکی از جشنواره های خارجی (الان نامش را به خاطر ندارم) که توجهشان به فیلم جلب شده بود در نهایت حذف سکانس آخر (سکانس تصمیم طلبه برای پوشیدن لباس) را شرط قرار گرفتن در فهرست نامزدهای فیلم های برتر آن جشنواره قرار داده بودند که البته ایشان هم نپذیرفته بود. من تفاوت میرکریمی و فرهادی را تفاوت میان نقد و نفی می دانم.
در آخر اینکه اگر چه ابتکار فرهادی را در معرفی کردن ایرانیان به عنوان دوستداران صلح (البته نه با تعریف آمریکایی صلح) هنگام دریافت جوایز می ستایم اما آموخته ام بیشتر از دهان هنرمند باید به دستانش نگاه کرد.
--------------------------------------------------------------------
لینک مطلب در الف:
قبل تر هم نوشته ام:
--------------------------------------------------------------------
پ.ن:
(1)
بررسی یک جریان هالیوودی، مجید شاه حسینی:
(2)
"جدایی .... "ضد دولتی ترین فیلم ایرانی است، پرویز امینی:
تحلیلی انتقادی بر مضامین ایدئولوژیک فیلم «جدایی نادر از سیمین»، مهدی جمشیدی: