از دهههای میانی قرن هجدهم تا سالهای دههی 50 میلادی، «جدایی دانش از ارزش» یکی از مهمترین اصول جهانشمولی علم لیبرال مدرن -که داعیهی برپایی بهشت آسمانی وعده داده شده در ادیان الهی بر روی زمین را داشت- به شمار میرفت. این اصل ناظر به این معنا بود که یک گزاره یا نظریهی علمی برای جهانی شدن نباید از ارزشهای خاص تاریخی، سیاسی، فرهنگی، اخلاقی و جغرافیایی محل تولد خود تاثیر پذیرفته شده باشد. این ایده کمکم به دیگر شاخهها و زمینهها نیز سرایت کرد. به طور مثال در هنر «هنر برای هنر»، در سیاست «واقعگرایی سیاسی» و در عرصهی فرهنگ «ایدئولوژیزدایی از فرهنگ» نام گرفت.
البته تبعات این علم مدرن از جمله مرگ ملیونها انسان و خسارات مادی و معنوی حاصل از دو جنگ جهانی و رکودها و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پساجنگی کمکم داعیههای اساسی این اصل را دچار چالشی بنیادین کرد. کم کم عیان شد که دانشهای انسانی بهویژه در علوم انسانی نه میتوانند و نه باید از ارزشهای انسانی محیطی خود فارغ باشند و اتفاقاً همان علوم و عالمان لیبرالی که داعیهی «جدایی دانش از ارزش»، ایدئولوژی زدایی، کثرت گرایی، تساهل و تسامح، گفتگو و ... را دارند، در پس زمینهی خود مملو از گزارههای ارزشی و خود از ایدئولوژیکترینها هستند؛ با این تفاوت که پیش فرضهای ایدئولوژیک لیبرال تنها در موارد بحرانی هستند که رخ عیان میکنند. به عبارت بهتر در مواردی که موجودیت آنها به خطر افتد.
لیبرالیسم تا جایی که حاکم است، لبخند میزند و با آرامش از گفتگو میگوید. اما آن هنگام که راهی برای غلبه نمیبیند، خشن میشود، چاقو میکشد، بمب اتم میاندازد، دروغ میبندد و حتی فتنه راه میاندازد. در حقیقت، «خشونت» ویژگی در سایهی روشنفکری لیبرال است و این برای کسانی که ماهیت تفکر نفس مدار و اومانیستی غرب و فرزندان عقب افتادهی جهان سومیاش را میدانند، خیلی پیچیده نیست.
ایدئولوژی لیبرال با تو دربارهی خودش سخن میگوید؛ آرام و مسلط. سعی میکند تو را مجاب کند که او بهترین است. تو اگر در دایرهی ولایت او قرار بگیری، تو را خواهد شناخت. شاید حتی به تو جایزهی حقوق بشر را هم هدیه کند. اما اگر نپذیرفتی نعره میکشد، در صورتت چنگ میاندازد، روسری از سرت میکشد، کودتا میکند و ماشه را میچکاند... به او حق بدهید. اگر لیبرال نباشید احتمالا انسان نیستید پس استحقاق رام شدن را دارید. یا رام می شوید یا برای در امان ماندن الباقی انسان ها قربانی میشوید.
در این یکی دو دههی اخیر که باب جدیدی از ترجمه و استفاده از ایدئولوژیهای مدرن توسط روشنفکران ایرانی در کشورمان باز شده است، هیچ مرقومهای از آنان و سمپاتهای ژونالیستیشان نخواهی یافت مگر اینکه مزین به یک یا چند واژه دهان شیرینکن مانند کثرتگرایی، گفتگو، تساهل و تسامح، تحمل مخالف و هنر برای هنر شده باشد. دیدن باطن این جریان برای خواص اهل نظر و کسانی که دستی در مطالعهی تاریخ و پیگیری جریانات جهانی دارند، خیلی سخت نیست؛ اما همانطور که اشاره شد، روی دیگر این سکه، برای عموم تنها در بحرانهای اجتماعی عیان میشود. بحرانهایی که به درستی فتنه نامیده شدهاند؛ مثل فتنهی 88.
یکی از برکات فتنهها خلوص بیشتر جریان اهل حق و اهل باطل است. چه بسا اشخاص، دستهها یا گروههایی که به دلیل شرایط خاص خانوادگی، محیطی و اجتماعی در جایگاه و نقش غیرواقعی خود قرار گرفتهاند، اما فتنهها این امکان را فراهم میکنند که آنان به فطرت اولیهی خود بازگردند. در سالهای بعد از انقلاب اسلامی، به کثرت با این موارد روبرو بودهایم: ضد انقلابهایی که انقلابی شدهاند، انقلابیهایی که پشیمان شدهاند، چپهایی که به راست گراییدهاند و راستهایی که چپ کردند...
در این میان فتنهی 88 در میان حوادث تاریخ انقلاب جایگاه ویژهای دارد. فتنهای که هر چند صورتی سیاسی داشت، اما در نمایاندن چهرهی واقعی برخی از اهالی فرهنگ و هنر هم نقش مهمی ایفا نمود. در ادامه، به نمونههایی از این اقدامات روشنگر در بازنمایی جریان روشنفکری هنری اشاره میشود:
پس فرستادن و آتش زدن رمان «کافه پیانو» «فرهاد جعفری» را شاید بتوان اولین نمونهی پسا انتخاباتی این دست اقدامات روشنفکران دانست. «فرهاد جعفری» که تا پیش از انتخابات پای ثابت مجلههای فرهنگی هنری روشنفکری بود، فقط به خاطر حمایت سیاسی از «احمدینژاد» مغضوب این جریان قرار گرفت و نه تنها مورد توهین و تمسخر واقع شد، که بعد از آن حتی یک بار هم مورد توجه رسانههای به اصطلاح غیر ایدئولوژیک! سبز قرار نگرفت و به طور کامل بایکوت گردید.
بیاحترامی به اساتید ارزشی از جمله «حداد عادل»، «الهام» و ... در محیط دانشگاه و کلاس درس، بیاحترامی و هو کردن هنرمندانی چون شریفینیا تنها به این دلیل که در دیدار با مقام معظم رهبری حضور داشتند، توهین به دختر استاد «علیرضا افتخاری» فقط به این علت که پدرش با رییس جمهور مصافحه کرده است، انتشار نسخهی قاچاق «اخراجیهای 3» همزمان با اکران و تقدیم این نسخه به شدهدای سبز در متنی که ابتدای فیلم آمده بود، فشار بر بازیگران برای انصراف از بازی در فیلمهایی چون «پایان نامه» و «قلادههای طلا»، تشکیل کمپینهای مجازی برای تحریم فیلمهای سیاسی مخالف و منتقد این جریان از جمله «پایان نامه»، «اخراجیها 3» و «قلادههای طلا» و... تنها نمونههایی از رو شدن برگهای کسانی است که داعیهی خشونتزدایی، گفتگوی فرهنگی، تساهل و تسامح و ... داشته و دارند.
در آخرین نمونه هم که در روزهای اخیر شاهد بودیم با یک بازیگر جوان به خاطر بازی در «قلادههای طلا» چه رفتارهای زنندهای صورت گرفت. البته اگر چه در نمونههای قبلی خشونت کلامی و فیزیکی توسط سمپاتهای بی نام و نشان این جریان اعمال میشد، اما در این نمونهی اخیر این خشونت توسط به اصطلاح هنرمندی صورت میگرفت که سالهاست مورد اعتماد مدیران سیاسی و فرهنگی ماست و میلیاردها تومان از سرمایههای بیت المال صرف تحقق ایدههای هنری او گردیده است.
اما چرا این تغییر سطح صورت گرفته و این خشونت از لایه های پایین به لایههای بالاتر این جریان سرایت کرده است؟ به زعم نگارنده، علت را باید تنها در یک چیز جستجو کرد: شاهکاری چون «قلادههای طلا». پیشتر گفته بودم که پیش فرضهای ایدئولوژیک جریان لیبرال تنها هنگامی رخ عیان میکند که مورد هجمه قرار گیرد و موجودیتش به خطر افتد. فروش چند میلیاردی «قلادههای طلا» همان هجمهای است که باعث به زبان آمدن ایدئولوژی پنهان لیبرالمآبان شده است. در واقع تا این هجمهی فرهنگی صورت نگیرد، امثال «کمال تبریزی«ها میتوانند حتی خود را داعیهدار و دلسوز آرمانهای انقلابی بدانند و میلیاردی از سفرهی بیت المال متنعم شوند. اما هنگامی که موجودیت سیاسی، فرهنگی و هنریشان بواسطهی آثار و محصولات رقیب به خطر افتد، کمکم لایههای پنهان وجودیشان برای مسئولین خوشنیت و خوشباور ما آشکارتر میشود.
اگر چه حضور پرشور مردم در عرصههایی چون «نه دی»، باعث خلوص بیشتر جریان اهل حق و اهل باطل میشود، اما تا این حضور در سطوح بالاتر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اتفاق نیفتد، نمیتوان به زدودن «شبههناکان» امید داشت. به عبارت دیگر، بیرون آمدن از لاک دفاعی در جنگ فرهنگی و به چالش کشیدن رقیب علاوه بر تاثیرات مستقیم خود، پیامدهای بسیار مبارکی برای زدودن شبهات و خالصسازی جریان اهل حق و باطل دارد.